حرفايي از ته دل
...
واژه هـا خلق می كنم خلق می كنم باید خیانت كنی.........!! .......... تا دیوونه ات باشن...!! باشن...!!!!
بالا می آورم
دَســــــتـــگــــآهِ مــُــــشـــتــَـــرَکــِـــ مــــورِدِ نـــَـــظــَـــر تـــــــو • • !!
چقـــدر کم توقع شده ام …. نه آغوشت را می خواهـــم ، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را … همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است… مرا به آرامش می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان از اين پس تنها ادامه ميدهم، من زن هستم و تو مرد.. غمي که تو بر دلم نشاندي.. دادم.. او راست مي گفت..! تلخــی ایــن روزهایــم را به دل نگیــر ! التــــــــــماس مالِ ديروز بود نمــيـگويــم فــرامــوشــم نــکـن... تــلـخ تــر از خــود جــدايــيهــا بــا مـــن لــج نکــن بــغــض نــفــهــم وابسته شدم به تو ، بی آنکه بدانم خیلی سختِ نگه داشتنِ بغض پشت تلفن.....!!! آنقدر فريادهايم را سکوت کرده ام ؛که اگر به چشمانم بنگري ؛کر مي شوي... همه ي موهايم سپيد شد نميماني ، مني که دلم خوش بود به اينکه تو را دارم تا هميشه.... بوده و هميشه دلم ميخواست يکي مثل تو را داشته باشم بيندازي دلم عاشق است بيش از اين اين خانه عاشقانه را ويران نکن ،ديگر بس است ، از حالا با ما مدارا کن.... ميماني و هيچگاه شعر تلخ رفتن را نميخواني مرا نميخواهي؟ نيستي انگار ديگر در کنار دلم ، کجايي ؟ فرياد نميخواهم ، سکوت کن تا بشنوم صداي نفسهايت ميزند، هيچکس جز تو نميتواند به من آرامش دهد ، نگو مرا نميخواهي که ميميرم ، نگو ، نميخواهم بشنوم که بي تو بايد دستهاي غم را بگيرم نخواهي همه دنيا را زير پا ميگذارم و ديوانه ميشوم .... اين دل ديوانه ام را.... و محبتهايت گرفتارش کن...
بـرای ـ تــو ـ
کـالای مصـرفـی اند ! ،
... وقتـی کـه فقـط
گـاه گاهـی
کـه مسـتِ مسـتِ مستـی
خدایم را
در تنهائیم
تا در غیبت دستهای تو
بارگاهش را
گدایی كنم
از ناتوانی
خدایم را
در تنهائیم
تا در غیبت دستهای تو
بارگاهش را
گدایی كنم
از ناتوانی
باید دروغ بگی...............!!........تا همیشه تو فكرت باشن...!!
باید هی رنگ عوض كنی......!!..............تا دوسِت داشته
اگه ساده ای ...!!...اگه باوفایی...!!....
اگه یك رنگی ... !! ....
از خـــُــدا نـه پــول مـیـخـوای ،
نـه خـونـه مـیـخـوای ،
نــه ..... !
یـه مـوقـعـایـی هـسـت
کـه فـقـطــ یــه دل خـــــوش مـیـخـوای ... !
فـقـطــ یـه دل خــــــــوشـــــــ .....
با تو بودن را
آخر از سهم با تو بودن
این روزها
برایم
دلی متلاطم
بر جای مانده
ناچارم
دست
شبــهایم پــُــر شــده
از خواب هایـــــــــی کـ در بیــداری
انتظارش را داشتـــــــــــــم،،، !!!♥♥♥
اَز دَســـــتــِـــ « لـــــــــــآشــــے بــــآزے » هــــآ ے
خـــآمـــوشــ اَســـتـــ • • •
لــُـــطـــفــــا دیـــــــــگــَـــر تــَــنـــهــــآیـــَـــشـــ بــِــذآر •
در زير باران
حتي ب درخواست چتر هم جواب رد ميدهم…
ميخواهم تنهاييم را
ب رخ اين هواي دو نفره بکشم…..!
باران نبار
من ن چتر دارم
ن يار
اما نگران نباش..
به کسي نخواهم گفت که در پس مشکلات و
دردهايي که تو برايم ساختي و تحمل کردم..در پس
و به عشقت با آن ساختم..
در پس نامردي و نامهرباني که ديدم و دم نزدم..
در پس بي معرفتي هايي که ديدم و معرفت به خرج
من مــــــــــــــــــــــــــــــــردتر بودم!
هرزه نبود که رفت با ديگري.. ..
هرزه من بودم ..
من که بي بازگشت ترين بهاره عمرم را..
به پاي زمستاني ترين فصل انتظارش..
هدر دادم
از شیـرینــی بیــش از حدِّ بی تفــاوتـی هایــت تلــخ شـــده ام !
خیلی تلخ شده ام ،
مثل شراب هایی كه با خوشه انداخته میــــ شونـد ..
نگاهـم تلـخ است ، میــــ دانم ،.
تحمّلم میـــــ كنی ،
چند روز دیـگر نمیــــ دانم ،.
اما خودم دیگر خودم را تحمّل نمیــــ كنم ، ...
تلـخ شـده ام این روزهـا ..
مثـل لیمـویی چاقـو خورده ..
که گوشـه ی بشقـاب جا مـانده ..
تلخ شده ام و دلـم می سـوزد ..
بـرای لب هایی که مــرا می مـکند !
مالِ وقتـــــــــي که ساده بودم
امروز ميخــــــواي بري؟؟؟!
"هيـــــــــــــــــــس"
فقط خداحافـــــــــــظ
هــرگــز!!!
ولــي
گـــاهـي
بــه يــادآورکــسـي راکــه ميــدانــي نخــواهـي رفــت
ازيــادش!!!هرگززززز..
ن.ا
آنــجـايــي اســت کــه بــعـدهــا آن
دو نفــر
هــي بــايــد وانــمـود کنــند کــه چــيـزي بــينـشـان
نــبوده!!
کــه هيـــچ اتــفـاقـي نيــفـتـاده!!!
کــه از همــديــگر
هيــچ خــاطــرهاي نــدارنــد!
هــي بــايــد وانــمـود کــنـنـد...!
ايــن کــه خــودت را گــوشه ي گــلــو قــائـــــــم کــنــي
چــيزي را عـــوض نمـــيـکنــد ؛
بــالــاخره يــا اشــک ميـــشوي
يا ميتركي...
پـاے در کـفش ِ آسـمان کـردم ...
ديـشبـے را كـه سخـت بـاريـدمـ !!
“وابستگیها”
وام های کوتاه مدتی هستند
با بهره های سنگین . . .
مخصوصاً وقتی که میخواهی نفهمه هی قورتش میدی هی.....
اما آخرهم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه
اون موقع ست که یهو تلفنُ قطع میکنی بعدشم میگی خودش قطع شد
به خدا خیلی درد داره .......♥
هميشه کم حرف بودم و تنها با نگا هم حرف ميزدم....
خيلي تنها شدم ...احمقانه ميخندم
به حماقتم که چرا به اين فکر مطمئن بودم که
مرا ميفهمند.. کاش حرف ميزدم شايد ..(
اين دست من نيست اما :گاهي درگيره فکر هايي ميشم که سهم من نيست
و من ،يواشکي بهشون ناخونک ميزنم ...
و اين گاهي برام لذت بخشترين حس دنياست... هميشه يواشکي همهچيز کيف ميده
حتي (دوست داشتن).
خـلاصـــــ ـــه ي اين روزهـايـم
همـيـن دو سـطـر مي شـود
تـــــــو ايـنــــــــ ــجـايي
و حـال من خـــ ـــوب است؛ خوب ِ خوب ِ خوب... —
-قسم به اون پسري که عشقش جلوي چشمش اُتو خورد و رفت خونه با صدايي خواب آلود زنگ زد گفت ببخشيد عشقم خواب بودم گوشي رو سايلنت بود... قسم به اون دختري که با وعده ازدواج بکارتشو از دست داد و عکس عشقشو تو گوشي رفيق فابريکش ديد ... قسم به اون پسري که با عشقش تو فيس بوک ريليشن زد اما فرداش همون برادراي فيسبوکيش رفتن تو خط طرف .... قسم به اون دختري که هنوز تنهاست چون نتونسته فراموش کنه ... و قسم به اون جفتي که اولين شب بعد از طلاق رو دارن تنهايي با چشم خيس تو اتاق تاريک و خالي از هم سحر ميکنند ... اينجا زمين است ، مطمئن باش که يک روز دوباره همديگر رو مبينيم
دل بستن چه سخت ميشود وقتي مي داني باز يه اشتباه ديگر در راه است.
دل کندن چه سخت است وقتي مي داني چاره ي ديگري نداري
رفتن چه سخت است وقتي ميداني اجازه ي ماندن نداري
و مي روي چون ماندن چيزي جز عذاب برايت ندارد
قهر ميکني با خودت، که مثلا با او قهري
پشت مي کني به همه که پشت سر را نبيني، که پشت سر... را...نبيني
و تنها مي شوي باز و دلت ميگيرد و از همه چيز خسته
و باز به ناچار به عشق، به يک همدم پناه ميبري
و باز ميداني يک اشتباه ديگر مرتکب شده اي
نه ،! کّر نشده ام کور هم نشدم ..(اما)
تن هم هم بکارتي دارد که گاهي سهم کسي ميشود که زماني بهش ميگفتند عشق..
چه شده است بر من!!! يعني گوشو چشمانم در گير همين موضوع است ...
من (عاشقم ) همين .
نگو مرا نميخواهي ، مني که به پايت نشستم و با همه چيز ساختم
نگو مرا نميخواهي ، تو نميداني از انتظار به تو رسيدن تا انتظار تو را ديدن
نگو مرا نميخواهي ، تو که حرفهاي مرا نميخواني ،تو که نگفتي تا آخرش
نگو مرا نميخواهي ، من که ميخواهمت ، من که دلم هميشه در پي تو
نگو مرا نميخواهي ،
حالا وقتش نيست که مرا نخواهي ، حالا وقتش نيست که مرا دور
حالا ديگر کار از کار گذشته ، دلم بدجور به تو دلبسته ، نا اميدش نکن ،
نگو مرا نميخواهي ، تويي که از آغاز گفتي تا ابد مرا ميخواهي ، در کنارم
حالا که ديگر دلم عاشقت شده و همه را به خاطر تو رها کرده ميگويي
قيد همه کس را زدم به خاطرت ، من که اينجا ندارمت ، اينجا نميبينمت،
نگو مرا نميخواهي ، نگو که دلم ميلرزد ، باران در پشت پنجره چشمانم
نگو مرا نميخواهي ، که اگر نخواهي من نيز دنيا را نميخواهم ، اگر مرا
حالا بيا و ببين دل عاشقم را ، نگو مرا نميخواهي ، تو خوب ميشناسي
که اگر ديوانه شد ، دنيا را بهم ميريزد....حالا بيا و آرامش کن ، به عشق
برگشتنت
همانقدر محال است
که خيال ميکردم رفتنت…
غمگينم همانندِ
.
.
.
پير مردي که با کمانچه اش شاد مينوازد
اما با چشمان خيس...!
'
اين روزها دلم اصرار دارد
فرياد بزند؛
اما . . .
من جلوي دهانش را مي گيرم ....
وقتي مي دانم کسي تمايلي به شنيدن صدايش ندارد!!!
اين روزها من . . .
... خداي سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالي دنيا .....
خط خطي نشود . . .!!!
Power By:
LoxBlog.Com |