حرفايي از ته دل

...


 

واژه هـا


بـرای ـ تــو ـ


کـالای مصـرفـی اند ! ،


... وقتـی کـه فقـط


گـاه گاهـی


کـه مسـتِ مسـتِ م
ستـی


نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:26 توسط نازنين| |



خلق می كنم


خدایم را


در تنهائیم



تا در غیبت دستهای تو


بارگاهش را


گدایی كنم


از ناتوانی



نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:18 توسط نازنين| |


 

خلق می كنم


خدایم را


در تنهائیم



تا در غیبت دستهای تو


بارگاهش را


گدایی كنم


از ناتوانی




نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:17 توسط نازنين| |


 

باید خیانت كنی.........!! .......... تا دیوونه ات باشن...!!



باید دروغ بگی...............!!........تا همیشه تو فكرت باشن...!!



باید هی رنگ عوض كنی......!!..............تا دوسِت داشته

 

باشن...!!!!



اگه ساده ای ...!!...اگه باوفایی...!!....



اگه یك رنگی ... !! ....


نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:34 توسط نازنين| |

 

 

 

 

 

 

گـاهـی مـیـرسـه کـه دیـگـه

از خـــُــدا نـه پــول مـیـخـوای ،

نـه خـونـه مـیـخـوای ،

نــه ..... !

یـه مـوقـعـایـی هـسـت


کـه فـقـطــ یــه دل خـــــوش مـیـخـوای ... !


فـقـطــ یـه دل خــــــــوشـــــــ .....


 


نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:27 توسط نازنين| |


 

بالا می آورم


با تو بودن را


آخر از سهم با تو بودن


این روزها


برایم


دلی متلاطم


بر جای مانده


ناچارم


دست

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:20 توسط نازنين| |

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:16 توسط نازنين| |

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:35 توسط نازنين| |



شبــهایم پــُــر شــده



از خواب هایـــــــــی کـ در بیــداری



انتظارش را داشتـــــــــــــم،،، !!!♥♥♥



نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:34 توسط نازنين| |

 

 

 

دَســــــتـــگــــآهِ مــُــــشـــتــَـــرَکــِـــ مــــورِدِ نـــَـــظــَـــر


اَز دَســـــتــِـــ « لـــــــــــآشــــے بــــآزے » هــــآ ے

 

تـــــــو


خـــآمـــوشــ اَســـتـــ • • •


لــُـــطـــفــــا دیـــــــــگــَـــر تــَــنـــهــــآیـــَـــشـــ بــِــذآر •

 

 

• • !!

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:29 توسط نازنين| |

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:26 توسط نازنين| |

چقـــدر کم توقع شده ام …. نه آغوشت را می خواهـــم

، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را … همیـــن که

بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است… مرا به آرامش

می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:12 توسط نازنين| |

fuck valentine day im single

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:48 توسط نازنين| |


از اين پس تنها ادامه ميدهم،


در زير باران


حتي ب درخواست چتر هم جواب رد ميدهم…


ميخواهم تنهاييم را


ب رخ اين هواي دو نفره بکشم…..!


باران نبار


من ن چتر دارم


ن يار

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:45 توسط نازنين| |


 من زن هستم و تو مرد..

اما نگران نباش..

به کسي نخواهم گفت که در پس مشکلات و

دردهايي که تو برايم ساختي و تحمل کردم..در پس

 

غمي که تو بر دلم نشاندي..

و به عشقت با آن ساختم..

در پس نامردي و نامهرباني که ديدم و دم نزدم..

در پس بي معرفتي هايي که ديدم و معرفت به خرج

 

دادم..

من مــــــــــــــــــــــــــــــــردتر بودم!


نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:42 توسط نازنين| |


او راست مي گفت..!



هرزه نبود که رفت با ديگري.. ..



هرزه من بودم ..



من که بي بازگشت ترين بهاره عمرم را..



به پاي زمستاني ترين فصل انتظارش..



هدر دادم








نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:34 توسط نازنين| |

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:16 توسط نازنين| |


تلخــی ایــن روزهایــم را به دل نگیــر !


از شیـرینــی بیــش از حدِّ بی تفــاوتـی هایــت تلــخ شـــده ام !



خیلی تلخ شده ام ،


مثل شراب هایی كه با خوشه انداخته میــــ شونـد ..



نگاهـم تلـخ است ، میــــ دانم ،.


تحمّلم میـــــ كنی ،


چند روز دیـگر نمیــــ دانم ،.


اما خودم دیگر خودم را تحمّل نمیــــ كنم ، ...



  تلـخ شـده ام این روزهـا ..


  مثـل لیمـویی چاقـو خورده ..


  که گوشـه ی بشقـاب جا مـانده ..


  تلخ شده ام و دلـم می سـوزد ..


  بـرای لب هایی که مــرا می مـکند !

 

 





نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:10 توسط نازنين| |


التــــــــــماس مالِ ديروز بود



مالِ وقتـــــــــي که ساده بودم



امروز ميخــــــواي بري؟؟؟!



"هيـــــــــــــــــــس"



فقط خداحافـــــــــــظ



نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:53 توسط نازنين| |


نمــيـگويــم فــرامــوشــم نــکـن...

هــرگــز!!!



ولــي



گـــاهـي



بــه يــادآورکــسـي راکــه ميــدانــي نخــواهـي رفــت



ازيــادش!!!هرگززززز..

 


ن.ا


نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:39 توسط نازنين| |


تــلـخ تــر از خــود جــدايــي‌هــا


آنــجـايــي اســت کــه بــعـدهــا آن



دو نفــر



هــي بــايــد وانــمـود کنــند کــه چــيـزي بــينـشـان



نــبوده!!



کــه هيـــچ اتــفـاقـي نيــفـتـاده!!!



کــه از همــديــگر



هيــچ خــاطــره‌اي نــدارنــد!



هــي بــايــد وانــمـود کــنـنـد...!


نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:36 توسط نازنين| |


بــا مـــن لــج نکــن بــغــض نــفــهــم



ايــن کــه خــودت را گــوشه ي گــلــو قــائـــــــم کــنــي



چــيزي را عـــوض نمـــيـکنــد ؛



بــالــاخره يــا اشــک ميـــشوي



يا ميتركي...


نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:24 توسط نازنين| |


پـاے در کـفش ِ آسـمان کـردم ...


ديـشبـے را كـ‌ه سخـت بـاريـدمـ !!




نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:14 توسط نازنين| |

وابسته شدم به تو ، بی آنکه بدانم

“وابستگیها”

وام های کوتاه مدتی هستند

با بهره های سنگین . . .

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:36 توسط نازنين| |

خیلی سختِ نگه داشتنِ بغض پشت تلفن.....!!!
مخصوصاً وقتی که میخواهی نفهمه هی قورتش میدی هی.....
اما آخرهم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه
اون موقع ست که یهو تلفنُ قطع میکنی بعدشم میگی خودش قطع شد
به خدا خیلی درد داره .......♥

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:31 توسط نازنين| |



هميشه کم حرف بودم و تنها با نگا هم حرف ميزدم....
خيلي‌ تنها شدم ...احمقانه مي‌‌خندم
به حماقتم که چرا به اين فکر مطمئن بودم که
مرا مي‌فهمند.. کاش حرف ميزدم شايد ..(


نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:48 توسط نازنين| |


اين دست من نيست اما :گاهي درگيره فکر هايي مي‌‌شم که سهم من نيست
و من ،يواشکي بهشون ناخونک ميزنم ...
و اين گاهي برام لذت بخش‌ترين حس دنياست... هميشه يواشکي همه‌چيز کيف ميده
حتي (دوست داشتن).

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:11 توسط نازنين| |



خـلاصـــــ ـــه ي اين روزهـايـم
همـيـن دو سـطـر مي شـود
تـــــــو ايـنــــــــ ــجـايي
و حـال من خـــ ـــوب است؛ خوب ِ خوب ِ خوب... —


نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1386برچسب:,ساعت 11:47 توسط نازنين| |

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط نازنين| |


-قسم به اون پسري که عشقش جلوي چشمش اُتو خورد و رفت خونه با صدايي خواب آلود زنگ زد گفت ببخشيد عشقم خواب بودم گوشي رو سايلنت بود... قسم به اون دختري که با وعده ازدواج بکارتشو از دست داد و عکس عشقشو تو گوشي رفيق فابريکش ديد ... قسم به اون پسري که با عشقش تو فيس بوک ريليشن زد اما فرداش همون برادراي فيسبوکيش رفتن تو خط طرف .... قسم به اون دختري که هنوز تنهاست چون نتونسته فراموش کنه ... و قسم به اون جفتي که اولين شب بعد از طلاق رو دارن تنهايي با چشم خيس تو اتاق تاريک و خالي از هم سحر ميکنند ... اينجا زمين است ، مطمئن باش که يک روز دوباره همديگر رو مبينيم


نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:46 توسط نازنين| |

آنقدر فريادهايم را سکوت کرده ام ؛که اگر به چشمانم بنگري ؛کر مي شوي...

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:44 توسط نازنين| |


دل بستن چه سخت ميشود وقتي مي داني باز يه اشتباه ديگر در راه است.
دل کندن چه سخت است وقتي مي داني چاره ي ديگري نداري
رفتن چه سخت است وقتي ميداني اجازه ي ماندن نداري
و مي روي چون ماندن چيزي جز عذاب برايت ندارد
قهر ميکني با خودت، که مثلا با او قهري
پشت مي کني به همه که پشت سر را نبيني، که پشت سر... را...نبيني
و تنها مي شوي باز و دلت ميگيرد و از همه چيز خسته
و باز به ناچار به عشق، به يک همدم پناه ميبري
و باز ميداني يک اشتباه ديگر مرتکب شده اي


نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط نازنين| |

a

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:34 توسط نازنين| |


نه ،! کّر نشده ام کور هم نشدم ..(اما)
تن‌ هم هم بکارتي دارد که گاهي سهم کسي‌ مي‌‌شود که زماني‌ بهش ميگفتند عشق..
چه شده است بر من!!! يعني‌ گوشو چشمانم در گير همين موضوع است ...
من (عاشقم ) همين .


نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:24 توسط نازنين| |


نگو مرا نميخواهي ، مني که به پايت نشستم و با همه چيز ساختم


نگو مرا نميخواهي ، تو نميداني از انتظار به تو رسيدن تا انتظار تو را ديدن

همه ي موهايم سپيد شد


نگو مرا نميخواهي ، تو که حرفهاي مرا نميخواني ،تو که نگفتي تا آخرش

 

نميماني ، مني که دلم خوش بود به اينکه تو را دارم تا هميشه....


نگو مرا نميخواهي ، من که ميخواهمت ، من که دلم هميشه در پي تو

بوده و هميشه دلم ميخواست يکي مثل تو را داشته باشم


نگو مرا نميخواهي ،


حالا وقتش نيست که مرا نخواهي ، حالا وقتش نيست که مرا دور

بيندازي


حالا ديگر کار از کار گذشته ، دلم بدجور به تو دلبسته ، نا اميدش نکن ،

دلم عاشق است بيش از اين اين خانه عاشقانه را ويران نکن ،ديگر بس

است ، از حالا با ما مدارا کن....


نگو مرا نميخواهي ، تويي که از آغاز گفتي تا ابد مرا ميخواهي ، در کنارم

ميماني و هيچگاه شعر تلخ رفتن را نميخواني


حالا که ديگر دلم عاشقت شده و همه را به خاطر تو رها کرده ميگويي

مرا نميخواهي؟


قيد همه کس را زدم به خاطرت ، من که اينجا ندارمت ، اينجا نميبينمت،

نيستي انگار ديگر در کنار دلم ، کجايي ؟ فرياد نميخواهم ، سکوت کن تا

بشنوم صداي نفسهايت

 


نگو مرا نميخواهي ، نگو که دلم ميلرزد ، باران در پشت پنجره چشمانم

ميزند، هيچکس جز تو نميتواند به من آرامش دهد ، نگو مرا نميخواهي

که ميميرم ، نگو ، نميخواهم بشنوم که بي تو بايد دستهاي غم را بگيرم


نگو مرا نميخواهي ، که اگر نخواهي من نيز دنيا را نميخواهم ، اگر مرا

نخواهي همه دنيا را زير پا ميگذارم و ديوانه ميشوم ....


حالا بيا و ببين دل عاشقم را ، نگو مرا نميخواهي ، تو خوب ميشناسي

اين دل ديوانه ام را....

 


که اگر ديوانه شد ، دنيا را بهم ميريزد....حالا بيا و آرامش کن ، به عشق

 

و محبتهايت گرفتارش کن...

 








نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:36 توسط نازنين| |

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:33 توسط نازنين| |


برگشتنت
همانقدر محال است
که خيال ميکردم رفتنت…



نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:30 توسط نازنين| |



غمگينم همانندِ
.
.
.
پير مردي که با کمانچه اش شاد مينوازد
اما با چشمان خيس...!

'

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:12 توسط نازنين| |


اين روزها دلم اصرار دارد
فرياد بزند؛
اما . . .
من جلوي دهانش را مي گيرم ....
وقتي مي دانم کسي تمايلي به شنيدن صدايش ندارد!!!
اين روزها من . . .
... خداي سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالي دنيا .....
خط خطي نشود . . .!!!

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:52 توسط نازنين| |


باور کنيد
دگر به هيچ دل نمي بندم
باد مي آيد
مي برد خيالِ خامِ مرا !

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط نازنين| |


Power By: LoxBlog.Com